زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر سیدالشهدا علیهالسلام
می روم با کـاروان امـا سرِ تـو ساربانم میکِشَم خود را به دنبالِ توگرچه خسته جانم هیچکس قادر نبود از پیکرت دورم نماید گر سرِ بر نیزه ات با من نبود ای مهربانم خندۀ کمرنگِ لبهایِ به خـون آغشتۀ تو می زند فریاد می خواهم کمی قرآن بخوانم ماهِ تابانم، مشو دور از کـنارم تا نمـیرم ای تمامِ حـاصلم با من بمان تا من بمانم گاهی ازمحمِل که می بینم سَرَت را رویِ نیزه میخورم حسرت چرا تو اینچنین و من چنانم جانِ خواهر سروِ بالایی که زینب داشت خَم شد از غمِ خشکیِ لبهایِ عطشناکت، کـمانم کاش تا دورانِ (هجران) بگذرد دیگر نمانده نَه قراری و نَه صبری و نَه طاقت نَه توانم |